کرگدن و دم جنبانک...
یک كرگدن جوان، داشت تنهایی توی جنگل می رفت. دم جنبانكی كه همان اطراف پرواز می كرد، او را دید. و از او پرسید كه چرا تنهاست. كرگدن گفت: «همه ی كرگدن ها تنها هستند.» دم جنبانک گفت: «یعنی تو یک دوست هم نداری؟» كرگدن پرسید: «دوست یعنی چی؟» دم جنبانک گفت: «دوست، یعنی كسی كه با تو بیاید، دوستت داشته باشد، و به تو كمک بكند.» كرگدن گفت: «ولی من كه كمک نمی خواهم.»
ادامه نوشته
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱:۸ ب.ظ توسط سیدمحمدرضا حسینی فر
|